نفس ما پرنیا جاننفس ما پرنیا جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

* نفس ما *

این وبلاگ دختر زیبا و عزیز ماست.سعی میکنم خاطرات کودکی اش را اینجا ثبت کنم تا بماند به یادگار و بخواند و به یاد بیاورد روزهای شیرین کودکی را

مریضی های مکرر دختری

1396/3/1 17:09
نویسنده : مامان
55 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان محبت

تقریبا یک ماه میشه که میری مهد البته اینم بگم که تصمیم گرفتیم شما رو ببریم مهد خلوت تر .مهد حوض نقاشی ثبت نامت کردیم  اونجا رو خیلی دوست داری اما متاسفانه تو  این فاصله چهار بار مریض شدی گریه دقیقا سه چهار روز که میری مهد سه چهار روز مریض میشی و من بابت این موضوع خیلی نگرانم غمگینالبته دکترت نظرشون اینه که تا چند ماه روالت همینه بدلیل این که تا الان خیلی مواظبت بودیم و خیلی پاستوریزه هستی .امیدوارم هر چه زودتر سیستم ایمنی بدنت قوی و قویتر شه و کمتر مریض شی .آرام من وبابایی مردد شدیم که بفرستیمت مهد یا نه ؟اما صحبتهای آقای دکتر ما رو قانع کرد .به هر حال شما باید تو اجتماع باشی و بقول دکترت اگه الان نفرستیمت مهد تو دوران مدرسه ات مریضی ها میاد سراغت .خلاصه اینکه تصمیم گرفتیم فعلا مهدت رو بری به امید اینکه هر چه زودتر بدنت عادت کنه .این روزا کارمون شده تقویت کردن شما عزیز دلم .بس که مریضی های پشت سر هم گرفتی لاغرتر شدی و ما تمام تلاشمون رو میکنیم که شما کمی حالت بهتر شه از خرید خوراکیهای خوشمزه ( البته سالم و مقوی ) و آبمیوه های طبیعی گرفته تا خرید اسباب بازی و گردش و .. ..چشمک

پرنیای عزیزم مهدت رو خیلی دوست داری و با وجود اینکه سه روز در هفته من عصرکارم شما صبح زود بیدار میشی و همراه بابایی میری مهد و ظهرم بابا تعطیل که شد میاد دنبالت و با هم میرید خونه البته اینم بگم روز اولی که شما از مهد اومدی و من خونه نبودم زنگ زدی بهم و کلی گریه که مامان کجایی؟چرا خونه نیستی ؟من اومدم نیستی و من برات توضیح دادم که سرکارم و عصر میام قربون دختر مهربونم شم محبتبوس.خداروشکر تقریبا به شرایط عادت کردی .فاصله این چند روزی که رفتی چهارتا شعر یاد گرفتی دختر باهوشم شعر لولو که ترس نداره ..قورباغه ..جوجه ..مادر...که البته من حضور ذهن ندارم که اینجا بزارمشون .راستی کلی ستاره گرفتی تو مهد تقریبا چند روز یه بار که میای خونه یه ستاره خاله مهربونت چسبونده رو دستت بخاطر اینکه دختر خوب و باهوشی هستی و به حرف خاله ها گوش میدیآرام .منم بهت گفتم هر 5تا ستاره که بگیری یه جایزه بهت میدم و شمام همه رو چسبوندی به تختت و منتظر جایزه هستی که البته اولین جایزه تو  که یه کتاب شعر همراه با رنگ آمیزی و یه گل سر خوشگل و یه پازل بود ازم گرفتی .محبت

دیروز هم جشن پایان سال مهدت بود عزیزم در سالن آینده سازان .هر چند که تقریبا یک ماه هست که میری مهد ولی دوست داشتم جشن رو بری از طرفی خودتم دلت میخاست .فرم روز جشنتون پیراهن سفید بود با دامن مشکی و پاپیون قرمز و شما با این تیپ حسابی ناز شده بودی دختر گلمممم.من وشما رفتیم بابایی سرماخورده بود و نتونست بیاد ( دیشبم به بابات گفتی یادت باشه جشن من نیومدی حواست باشه خندونک بابایی هم بهت گفت که حالم خوب نبود که نیومدم و از این به بعد حتما میامخجالت ) اونجا چون باید برنامه اجرا میکردین همش پشت صحنه بودین تا اینکه وقتی برنامه های کلاس شما تموم شده اومدی کنارم . و دوستهاتو بهم معرفی کردی . 3ساعتی جشن طول کشید یه جشن خوب و خیلی شاد . وآخر مراسم هم به همه بچه ها یه جعبه لوگو هدیه دادن .دست مدیریت مهد و خاله های مهربون درد نکنه .شما که جایزه تو گرفتی گفتی مامان بریم دیگه خندونکتقریبا آخرای مراسم بود که ما برگشتیم خونه به اصرار شما عزیزکم فک کنم خسته شده بودی .

دختر نازنینم مثل همیشه عاشق کتاب خوندن هستی و من مرتب برات کتاب میارم و میخونم و گاهی اوقات خودت میای کتابخونه و کتابهای مورد علاقه تو انتخاب میکنی آرامو دقیقا از روی تصاویر کتابها داستانهاشو میگی .خوشحالم که دختری دارم که علاقه داره به کتابخوانی و بهت افتخار میکنم عزیزممحبت

عزیزم به زودی عکس های مهدت رو میزارم اینجا (خاله مهربونت یه گروه ساخته تو تلگرام و عکسهای شما و فعالیتهایی که انجام میدید پایان هفته برامون میفرستن ) و همینطور متن شعرایی که یادگرفتی اگه حوصله ام شد ..خجالت

خیلی دوستت داریم دختر عزیزتر از جانم ...بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به * نفس ما * می باشد